سلام دوستان خوبین؟
خیلی وقت پیش میخواستم درمورد اتفاقی که برام افتاد صحبت کنم ولی ترجیح دادم صبر کنم الان بنظرم فرصت خوبیه اذرماه 96 بود که یه مشکلی برام پیش اومد تمام وجودم پر شد از اضطراب هر لحظه تو دلم اشوب بود حالم اصلا خوب نبود
این مشکل خواسته یا حاجت یا هرچیزی که اسمش هست ...
فقط دلم میخواست پاشم برم مشهد تا فقط امام رضا برام حل کنه چون خودم عقلم دیگه نمیکشید میگفتم میرم مشهد اونجا یه چیزی میشه دیگه امام رضا استاده خودش من چکارم؟مگه من بی صاحبم؟امام رضا پس کیه؟
یه اردوی معنوی رو استادم برگذار میکرد برای مشهد خیلی خیلی دلم میخواست برم خیلی تلاش کردم خیلی دست و پا زدم ولی چون تنها بودم و خانوادمم نمیتونستن بیان و مشکلات دیگه نشد برم خیلی از ته دلم ناراحت بودم واقعا احتیاج داشتم...
نمیدونم چه رازی توش هست که وقتی میرم تو حرم امام رضا یه حس و حال عجیبی پیدا میکنم یه ارامش و قرار دلنشینی داره انگار وقتی تو حرمی بی نیازی از هرچیزی....
خیلی هوایی شده بودم وقتی هم فهمیدم کلا نمیتونم برم واقعا تو خودم رفتم ولی بازم امید داشتم برای امام رضا خیلی حرف زدم و گریه کردم نامه نوشتم کمک خواستم ولی نشد که نشد منم دیگه بیخیالش شدم...
ولی برای رفع حاجتم و اینکه حالم خوب بشه خیلی به خدا و امام رضا چسبیده بودم شاید اسم اینو توسل و توکل بذارن ولی من حس میکردم دارم از صمیمی ترین دوستم کمک میخوام خیلی نزدیک...
2ماه بعد متاسفانه پدرمو از دست دادم واقعا شوکه شده بودم با اینکه زیاد بهش وابسته نبودم اما خیلی برام سخت گذشت حتی شبا دیگه از فکرش نمیتونستم بخوابم خیلی هنگ کرده بودم باورم نمیشد اینطوری بشه...هرچی بگم نمیتونه حال و روز اون شبا رو توصیف کنه..همش تصویرش جلو چشمم بود...
تقریبا میتونم بگم بعد از اون دیگه همه چی رو فراموش کرده بودم هم چیزی که از خدا خواستم هم ناراحتی جور نشدن مشهد رفتنم کلا رهای رها بودم...
سعی میکردم بیشتر کنار خانواده باشم وبه فعالیت های عادیم برگردم ولی یه کم طول کشید تا خودمو دوباره پیدا کنم اما خداروشکر کم کم بهتر شدم...
تا اینکه اوایل اسفند ماه مامانم اومد گفت بلیط گرفته برای مشهد تا اخر ماه چند روزی بریم زیارت خیلی خوشحال شدم واقعا انگار یه دنیا بود برام
ته دلم یه ذوقی بود که هر روز میگفتم بالاخره دارم میرم مشهد بعد این همه روزای نفس گیر میتونم یه کم برم پیش امام رضا اروم بگیرم پستوی ذهنمم این بود که برم اونجا به امام رضا بگم حرفامو و دلمو صاف و خالص کنه و بهم برگردونه...خیلی خوشحال بودم خیلییییی و هر روز خودمو واسه سفر اماده تر میکردم...
همین که داشتم وسایلمو جمع میکردم و ذوق داشتم طی یه سری اتفاقات فهمیدم که اون موضوع هم کاملا حل شد وفهمیدم که دقیقا عین همون چیزی که من میخواستم اتفاق بیفته میفته بدون اینکه من بخوام تلاش اضافه ای بکنم یا زور بزنم همه چی حل شد
حتی امام رضا صبر نکرد من برم مشهد از همون جا که شهر خودم بودم فهمیدم همه چی ردیف شده کاملا واقعا از خوشحالی داشتم بال درمیوردم دیگه پاهام رو زمین نبود...
از شدت خوشحالی و شور و شوقی که داشتم هی بالا و پایین میپریدم و مامانمو بوس میکردم...
جالبه مگه نه؟هنگ کرده بودم که چقدر سریع خدا جوابمو داد از خوشحالی نمیدونی که چه ذوقی داشتم میرفتم جلو اینه و هی خودمو بغل میکردمو میبوسیدم...از حال خوبی که داشتم کم مونده بود جیغ بکشم تا همه باخبر بشن ولی جلو خودمو گرفتم تا همسایه ها فک نکنن خل شدم :)
از اون جیغای ریز زدم که فقط مخصوص زمان ذوق کردنمه و فقط خودم میشنوم :) نمیدونم که شما از اینکارا میکنید مثل من یا نه؟
خلاصه نمیدونی که چه حالی داشتم تا خود مشهد نفهمیدم چطوری رفتم واقعا نمیدونستم چطوری تشکر کنم از خدا فقط تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که سجده برم و بگم شکر خل شده بودم 2 دقیقه یه بار سجده میرفتم...
الان که ازش گذشته میبینم چیزی که میخواستم زیاد بزرگ نبود ولی اینکه خدا اونموقع صدامو شنید و اجابت کرد خیلی برام ارزشمند هست
دقیقا با گوشت و پوست و استخونم حس کردم که خدا کنارمه و منو درک میکنه منو میشنوه و خیلی نزدیک تر از اون چیزیه که من فکر میکردم...
خدا منو شنید و دقیقاااااا همون چیزی که میخواستمو بهم داد دقیقاااا همونو ...
ولی نه در زمانی که خودم گفتم ونه از اون راهی که خودم تعیین کرده بودم بلکه از یه راه دیگه که اصلا حتی فکرشم نمیکردم این وعده خداست که از جایی روزی میده که حتی گمان نمیبری....
اونجا بود که فهمیدم چقدر خدا تو کارش دقیقه واقعا دقیق شرایط و اتفاقات رو کنار هم گذاشت تا من هم برم مشهد زیارت کنم هم خواسته ام مستجاب شد ....
خدا خیلی حکیمه اگه اون موقع که بی تابی میکردم برم مشهد و حالم خوب نبود سفر برام جور میشد هرگز نمیتونستم به خواستم برسم ولی خدای مهربون یه کاری کرد تا دیرتر برم مشهد ولی خیلی به موقع بود دقیقا در بهترین زمان همه چی حل شد...
واقعا صبر خیلی چیز خوبیه گاهی ما شاید دلیل سکوت های خدا رو نفهمیم ولی مطمئن باش که بی دلیل نیست حتما خیری پشتش هست عجول نباش...
خدا اینجا واقعا خودشو بهم نشون داد داره گریم میگیره خدایا چقدر تو بزرگی هیچ کارت بی نظم و الکی نیست...دمت گرم
خدا بهترین دوست هست...
بعضی وقتا ادم کارش سر یه چیزای پیش پا افتاده یه جایی گیر میکنه مثلا تو اداره ای وقتی میبینی اونجا یه اشنا داری و مثلا دوستت میاد میگه خیالت راحت حلش میکنم چقدر ما خوشحال میشیم؟چقدر خیالمون راحت میشه؟میگیم خب فلانی هست دیگه حله
بنظرت تو گیر و گرفتاری های زندگی وقتی خدا به ما وعده میده درست میکنه ما چقدر خیالمون راحت میشه؟چقدر اروم میشم؟خدایش چقدر؟
خدا که خیلی بزرگتر و حکیم تر از اون ادمه...یعنی خدا حتی از یه بنده که خودش حتی خلق کرده کمتره؟بنظرت قدرت نداره کمکت کنه؟
خیلی تلخه ولی بعضی وقتا ما وعده ادما رو بیشتر از وعده های خدا قبول داریم.......
اگه از خدا چیزی میخوای ولی پاسخی نمیگیری مطمئن باش که هنوز زمانش فرا نرسیده به وقتش خدا همه چی رو ردیف میکنه شک نکن
صبر کن رها کن به خواستت نچسب خدا بهتر میدنه چ کنه دخالت نکن راه جلوش نذار بذار کارشو کنه...
ناامید نباش بعضی وقتا شاید یه سری اتفاقا بیفته یه شرایطی بشه که ظاهرا تو فکر میکنی داری از خواستت دور میشی
ولی اتفاقا اونجا زمانیه که از همیشه بهش نزدیک تری ادامه بده امید وار باش به رحمت خدا و ناشکری نکن به وقتش حل میشه
فقط باید تکامل و بلوغ خودشو طی کنه...
اینا رو گفتم تا یاداوری کنم به خودم که خدا هر لحظه کنارمه از من به من نزدیکتره تو اون شرایطی که فکر میکنم هیچ کسی نیست ونمیتونه کاری کنه خدا هست خدا منو درک میکنه از ناراحتیم نا راحت میشه و از خوشحالیم خوشحال...خدا همیشه به موقع میرسه....
الانم یه چالش جدید دارم درمورد ازدواجمه دوست دارم یه ازدواج موفقو تجربه کنم میدونم که خدا بازم منو سوپرایز میکنه مثل گذشته :)
من منتظر اتفاقات خوبم میدونم همه چی به بهترین شکل حل میشه ان شالله...
ان شالله سال بعد همین موقع با همسرتون شبای قدر مشهد پیش امام رضا باشین آمین :)
راستی؟برای شما هم از این معجزات رخ داده؟
اگه اره بیا تو بخش نظرات و بگو خدا چجوری مشکلتو حل کرد؟ لطفا هر کس داره میخونه جواب بده اونوقت ک مطالب سایتو پاک میکنم فقط نیایید بگید چرا الانم حرف بزنید منتظرم....
راستی بچه ها اگر سایت یا کانالی دارید لطفا منو به دوستاتون معرفی کنید.
درضمن دوست دارم یه کانال بزنم و در
موضوعاتی مثل عزت نفس یا خودسازی و چیزای دیگه و... صحبت کنم به
زودی اگه خدا بخواد اینکارو میکنم...نظرتون چیه؟
نظرات (۳۴)
بی نام
شنبه ۲۰ شهریور ۰۰ , ۲۰:۳۲چقدر خدا هواتو داره چقدر دوستت داره . یه جوون ۱۷ ساله مرده یه پسر غریبس و من هیچ وقت ندیدمش اولین باری که دیدم عکسش رو علامیه بود خیلی حالم بده خیلی من منتظر معجزه بودم خدا رو خیلی التماس کردم خیلی انقدر بهش التماس کردم معجزه کنه ولی نشد معجزه نکرد و امشب شب دوم اون بنده خداس .
کاش خدا این یبار منو میدید صدامو میشنید ولی گوش نداد و اونو برد پیش خودش احساس ضعف دارم و حالم خیلی بدع توکه خدا صداتو میشنوه بهش بگو حواسش به من نبود تو اون شرایط و صدامو نشنید .
خیلی داد زدم خیلی گریه کردم نامه نوشتم حتی الانم دارم خون گریه میکنم فقط به خداتون بگو چراااااااا صدا منو اونجا نشنید چراااااااااااااااااا بهش بگید خیلیدنامرده:)
ملیحه
۲۲ شهریور ۰۰، ۰۳:۳۹...
شنبه ۱۹ تیر ۰۰ , ۰۱:۵۲ملیحه
۱۹ تیر ۰۰، ۱۰:۰۲.
چهارشنبه ۱۶ تیر ۰۰ , ۰۷:۳۸من همه 3سال با یه نفر در رابطه بودم خیلیم دوستش داشتم شاید بیشتر از جونم حالا شاید فک کنین از این دـست داشتنای سر راهی باشه ولی خدا خودش میدونه چقدر بهش علاقه دارم سال اول میکفت خیلی دوسم داره و منم وابستش شدم و مثل روابط عادی سال بعدش سرد و سال سوم تموم شد اون نرفتاااااا یه مشکل خیلی بزرگ
پیش اومد ک الان از هم جداییم میدونی حتی برای شروع رابطمون یه مشکل پیش اومد ک واقعا حالم بد شد اصلا تو فاز بودم الان فکر میکنم از همون اول وابستش بودم
یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید ولی واقعا هنوز صداشم نشنیده بودم که مشکل پیش اومد اما حالم بد شد حکمت خدارو نمیفهمم
اما مهم اینجاست توی اواخر رابطمون بودیم اما من هیچوقت هیچ کسیو در کنارش نداشتم من فقط خودشو داشتم و فقط خودشو دوست داشتم خلاصه یه فاجعه بزرگ پیش اومد که از هم دور شدیم خیلی دور و من بیش از حد پیر شدم حالا خودتون تصور کنید من قیافه همیشگیمو نداشتم سنم پایین بود ولی شکسته شده بودم خیلی نمیدونم چی شد واقعا هنوزم توش موندم ک چی شد ولی خدا وارد شد هنوزم گیجم ک چطور منی ک قبلا فقط میفهدم خدایی هست ک باید پرستیده بشه الان رفیقمه الان کنارمه همدممه تو روازی سخت خدا همراهمه
روازای بدی بود ولی خداهم بود خیلی پستای امیدوار کننده ای اون روزا میدیدم و امیدوار میشدم ب زندگی اصلا مثال از کافر ب مومن برام شایست بود چون من خیلی عوض شدم الانم یه حسی دارم هنوز امیدمو دارم امیدم اینه ک خدا هست خدا حرف دلمو میشنوه و میفهمه میدونم خدا کیانمو بهم برمیگردونه اسمش کیان بود اما دوسم نداشت و من از این بابت مطمین بودم اما تازگیا نمیدونم از کجا میاد این حس اما احساس میکنم اونم تازگیا مثل خودم از راه دور دلتنگم میشه نمیفهمم چقدر اما حس مثبتیه حالا دلتنگ میشه یا نمیشه رو نمیدونم اما ب نظر خودم الکی ک نیشت یه دفه این حس ب سراغم، بیاد و من مطمئنم کار خداست ولی الانم انگار سند به دلم خورده ک کیان مال خودمه اما هشت. ماه گذشته و توی این هشت ماه هم چرا ناراحت و دلگیرم شدم از خدا یا حتی نا امیدم شدم اما هنوز اون نور خدا تو دلمه
و امشب مشکلات خانوادگی اشکمو در اورد و با خدا حرف زدم و دلتنگ کیان شدم تا صبح نخوابیدم سپیده ک بیرون زد رفتم بیرون خیلی گریه کردم عین روانیا با خدا حرف میزدم گله میکردم و اصلا حالم دست خودم نبود از خدا میخواستم فقط یه بدر ب مدت زیاد ببینمش ک سیر بشم اما فک میکردم برا خدا اهمیتی نداره ک چی میگم
بعد اینکه یه چیزی هست ک من نمیتونم نه بهش
پیام بدم نه ببینمش و اینجاست ک از خدا میخوام خودش کمکم کنه اما هشت ماه گذشت و من منتظرم
البته میتـونم پیام بدم اما اگ بدم یه اتفاقایی میفته ک ازش دور تر میشم احساس میکنم که طرفش نرم زود تر بهش میرسم
الانم تنها کسی ک میتونم باهاش دردودل کنم فقط خداس ن پدرمه نه مادرمه ن رفیقمه فقط خداس انشالله دیگ هم نا امید نشم و با خدا
پیش بریم و کیانمو بده بهم
حالا ب نظرتون خدا الکی این نور امیدشو تو دلم میندازه ک کیان برمیگرده?!
ملیحه
۱۶ تیر ۰۰، ۱۲:۴۹.
چهارشنبه ۱۶ تیر ۰۰ , ۰۷:۳۵من همه 3سال با یه نفر در رابطه بودم خیلیم دوستش داشتم شاید بیشتر از جونم حالا شاید فک کنین از این دـست داشتنای سر راهی باشه ولی خدا خودش میدونه چقدر بهش علاقه دارم سال اول میکفت خیلی دوسم داره و منم وابستش شدم و مثل روابط عادی سال بعدش سرد و سال سوم تموم شد اون نرفتاااااا یه مشکل خیلی بزرگ
پیش اومد ک الان از هم جداییم میدونی حتی برای شروع رابطمون یه مشکل پیش اومد ک واقعا حالم بد شد اصلا تو فاز بودم الان فکر میکنم از همون اول وابستش بودم
یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید ولی واقعا هنوز صداشم نشنیده بودم که مشکل پیش اومد اما حالم بد شد حکمت خدارو نمیفهمم
اما مهم اینجاست توی اواخر رابطمون بودیم اما من هیچوقت هیچ کسیو در کنارش نداشتم من فقط خودشو داشتم و فقط خودشو دوست داشتم خلاصه یه فاجعه بزرگ پیش اومد که از هم دور شدیم خیلی دور و من بیش از حد پیر شدم حالا خودتون تصور کنید من قیافه همیشگیمو نداشتم سنم پایین بود ولی شکسته شده بودم خیلی نمیدونم چی شد واقعا هنوزم توش موندم ک چی شد ولی خدا وارد شد هنوزم گیجم ک چطور منی ک قبلا فقط میفهدم خدایی هست ک باید پرستیده بشه الان رفیقمه الان کنارمه همدممه تو روازی سخت خدا همراهمه
روازای بدی بود ولی خداهم بود خیلی پستای امیدوار کننده ای اون روزا میدیدم و امیدوار میشدم ب زندگی اصلا مثال از کافر ب مومن برام شایست بود چون من خیلی عوض شدم الانم یه حسی دارم هنوز امیدمو دارم امیدم اینه ک خدا هست خدا حرف دلمو میشنوه و میفهمه میدونم خدا کیانمو بهم برمیگردونه اسمش کیان بود اما دوسم نداشت و من از این بابت مطمین بودم اما تازگیا نمیدونم از کجا میاد این حس اما احساس میکنم اونم تازگیا مثل خودم از راه دور دلتنگم میشه نمیفهمم چقدر اما حس مثبتیه حالا دلتنگ میشه یا نمیشه رو نمیدونم اما ب نظر خودم الکی ک نیشت یه دفه این حس ب سراغم، بیاد و من مطمئنم کار خداست ولی الانم انگار سند به دلم خورده ک کیان مال خودمه اما هشت. ماه گذشته و توی این هشت ماه هم چرا ناراحت و دلگیرم شدم از خدا یا حتی نا امیدم شدم اما هنوز اون نور خدا تو دلمه
و امشب مشکلات خانوادگی اشکمو در اورد و با خدا حرف زدم و دلتنگ کیان شدم تا صبح نخوابیدم سپیده ک بیرون زد رفتم بیرون خیلی گریه کردم عین روانیا با خدا حرف میزدم گله میکردم و اصلا حالم دست خودم نبود از خدا میخواستم فقط یه بدر ب مدت زیاد ببینمش ک سیر بشم اما فک میکردم برا خدا اهمیتی نداره ک چی میگم
بعد اینکه یه چیزی هست ک من نمیتونم نه بهش
پیام بدم نه ببینمش و اینجاست ک از خدا میخوام خودش کمکم کنه اما هشت ماه گذشت و من منتظرم
البته میتـونم پیام بدم اما اگ بدم یه اتفاقایی میفته ک ازش دور تر میشم احساس میکنم که طرفش نرم زود تر بهش میرسم
الانم تنها کسی ک میتونم باهاش دردودل کنم فقط خداس ن پدرمه نه مادرمه ن رفیقمه فقط خداس انشالله دیگ هم نا امید نشم و با خدا
پیش بریم و کیانمو بده بهم
حالا ب نظرتون خدا الکی این نور امیدشو تو دلم میندازه ک کیان برمیگرده?!
شیعة العلی
دوشنبه ۱۴ تیر ۰۰ , ۱۰:۳۹نمیدونم چی بگم فقط امیدوارم زندگی همه مون بیوفته رو راه راست..منم یه مشکلی داشتم که چن سال درگیرش بودم هرچقدر راهکارای روانشناسیو هررچیزی امتحان میکردم نمیشد.. خیلیم لاعلاج بود..دوسال پیش دیدم یهو دوباره اومد سراغم، منم این دفه اومدم پیش خدا، گفتم خدایا دیگه نمیتونم یکاری بکن..خیلی به خودکشی فک میکردم..نمازام شروع شدکلی دعا میخوندم..یه مدت گذشت کلا زندگیم راست شد.تلاش میکردم خودمو بهتر کنم و الان ۲ سال میگذره خییلی اتفاقات خوب افتاده تو این مدت.. این یه معجزه خیلی بزرگ بود..خییلیی..خدا هم مشکلمو حل کردهم اوردم تو راه راست..بعد اونم کلی معجزه دیگه..هرچقد بیشتر پیش میریم بیشترمیفهمم خدا خیلیی مهربون و قویه انقدری که نمیتونیم درکش کنیم...((:
فقط بسپارش به خدا..اون بزرگترینه..
(اللّه اکبر= خدابزرگترینه(درهمه چیز، تو مهربونی بزرگترینه تو بخشندگی بزرگترینه تو قدرت داشتن بزرگترینه..))
ملیحه
۱۴ تیر ۰۰، ۱۸:۰۰روسیاه خدا
دوشنبه ۳۰ فروردين ۰۰ , ۱۸:۱۷و.. خیلی به گناه می افتم و زود هم پشیمون میشم به خدا میگم خدایا خیلی خییییللللییی غلط کردم ببخشید خداوکیلی راهنماییم کنید چیکار کنم؟؟؟
ملیحه
۳۰ فروردين ۰۰، ۲۰:۲۵رحمان
دوشنبه ۳۰ فروردين ۰۰ , ۱۵:۵۳ملیحه
۳۰ فروردين ۰۰، ۱۷:۳۷رحمان
دوشنبه ۳۰ فروردين ۰۰ , ۱۴:۱۱ملیحه
۳۰ فروردين ۰۰، ۱۴:۵۳زهرا
يكشنبه ۲۲ فروردين ۰۰ , ۱۷:۵۵مرسی از قوت فلبی که بهم میدی گلم
ملیحه
۲۲ فروردين ۰۰، ۲۰:۵۸زهرا
يكشنبه ۲۲ فروردين ۰۰ , ۰۲:۵۳ملیحه
۲۲ فروردين ۰۰، ۰۸:۰۹زهرا عابدی
يكشنبه ۱۵ فروردين ۰۰ , ۲۱:۴۱ملیحه
۱۵ فروردين ۰۰، ۲۲:۲۱فراموش شده
سه شنبه ۵ اسفند ۹۹ , ۱۷:۰۴ملیحه
۵ اسفند ۹۹، ۱۹:۴۲اکرم
پنجشنبه ۱۶ بهمن ۹۹ , ۱۳:۲۲ملیحه
۱۷ بهمن ۹۹، ۱۸:۲۲فاطمه 🤓
شنبه ۴ بهمن ۹۹ , ۱۴:۲۳خیلی پست شیرینی بود .
برای خودم توی درس و رشته تحصیلی این اتفاق افتاد . من رشته ی اصلیم تجربیه ... براساس استعداد خودم و خواسته خودم و اطرافیان ، نیاز جامعه و خیلی چیزا برای پزشکی تلاش میکردم . خییییلی هم از خدا کمک خواستم . ولی قبول نشدم . اما الان بعد این همه مدت متوجه شدم سال ها برای یه مسیری که من برای اون ساخته نشده بودم تلاش میکردم . با تحقیق بیشتر ، به هدف اصلیم پی بردم و دارم با لذت براش تلاش میکنم 🙂
برای همه ، آرزوی موفقیت دارم 🌹
التماس دعا
ملیحه
۴ بهمن ۹۹، ۱۹:۵۲اسما
چهارشنبه ۱۷ دی ۹۹ , ۱۹:۲۹ملیحه
۱۷ دی ۹۹، ۱۹:۳۰Arezoo
چهارشنبه ۱۰ دی ۹۹ , ۱۹:۱۹دیدی گاهی اوقات یه تلنگری به آدم میخوره میگی همینههه من دیگه تا تهشو فهمیدم یه لحظه هم نمی ایستم تا تهش میمونم
اصلا انقلابی میشه درونت !
ولی بازز همون تنبلی های قبلی رو داری
اصلا با قبل تلنگر هیچ فرقیی نکردیی
امروز بهم یه تلنگر قدرتمند!خورد گفتم دیگه واقعا خجالت بکش از خودت !!
ولی باززز گفتم هووو بیا همین آهسته آهسته بریم دیر نیست که (خیلیی دیره جدی میگم اگه ریتمو تند نکنم ضربه میخورم )
ولی بااااااااازززز
چاره چیست دوست قشنگم ؟☹️
ملیحه
۱۱ دی ۹۹، ۰۰:۳۳یکی
پنجشنبه ۶ آذر ۹۹ , ۲۲:۰۱ملیحه
۶ آذر ۹۹، ۲۲:۳۲Arezoo
سه شنبه ۴ آذر ۹۹ , ۱۷:۵۹سلام
سر نماز بودم .... ۳ رکعت خوندم برای نماز عشا گفتم :(چرا واقعا خدا جوابمو نمیده اینهمه خواهش اینهمه التماس اینهمه دعا .... )
گوشیو برداشتم و سرچ کردم : چرا خدارا حس نمیکنم.....
همینجور اومدم و اومدم و اومدم تا رسیدم به وبلاگ شما ♥️
واقعا ارومم کرد پستات عزیزم ....
اتفاقی نبود اشنایی من با اینجا
دقیقا مثل ی جمله ای که گفته بودی :«ناامید نباش.........».
راستش خیلی روزا گذشت و من در ارزو:) ی تغییر کردن بودم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد....
ایندفعه میشه حتما میشه ....
التماس دعا ♥️
پ.ن: ببخشید اینقدر قاطی صحبت کردم😁
ملیحه
۴ آذر ۹۹، ۱۸:۴۳فاطمه سلیمانی
سه شنبه ۲۰ آبان ۹۹ , ۰۲:۱۷ملیحه
۲۰ آبان ۹۹، ۰۳:۵۲مینا
شنبه ۲۴ اسفند ۹۸ , ۰۷:۵۶لطفا ادرس اینستا یا تلگرام رو برای من ایمیل کنید متشکرم
ملیحه
۲۴ اسفند ۹۸، ۱۱:۱۳شقایق
سه شنبه ۲۴ دی ۹۸ , ۲۱:۱۳دوستان برای من هم دعا کنید ممنونم یه دنیا
ملیحه
۲۴ دی ۹۸، ۲۲:۱۵سلام
جمعه ۲۹ آذر ۹۸ , ۲۳:۴۲ملیحه
۳۰ آذر ۹۸، ۰۱:۳۴عرفان هستم از گلستان A*s
جمعه ۲۲ شهریور ۹۸ , ۰۶:۰۸ها بخاطرش شکستم شخسیتمو دلم واقعن درد داره اون افقانی بود
ملیحه
۲۴ شهریور ۹۸، ۱۰:۰۱عرفان هستم از گلستان A*s
جمعه ۲۲ شهریور ۹۸ , ۰۶:۰۸ها بخاطرش شکستم شخسیتمو دلم واقعن درد داره اون افقانی بود
امین
پنجشنبه ۱۰ مرداد ۹۸ , ۲۰:۰۸امین
پنجشنبه ۱۰ مرداد ۹۸ , ۱۹:۵۴ملیحه
۲۲ مرداد ۹۸، ۱۵:۵۸رها
سه شنبه ۱ مرداد ۹۸ , ۱۵:۴۴ملیحه عزیزم همچنان منتظر مطالب جدیدتر هستم.
ملیحه
۱ مرداد ۹۸، ۱۸:۲۲Sun 313
دوشنبه ۲۴ تیر ۹۸ , ۲۲:۳۷حدودا سه سالی بخاطر شکست رابطه عمیقم با یه خانم و دخالت خانواده ها و نهایتا منجر نشدن به ازدواج افسرده شدم الآن هم زیاد خوب نیستم
قدر زندگیتو بدون
براتون آرزوی خوشبختی میکنم❤❤
رسول
يكشنبه ۲۳ تیر ۹۸ , ۰۷:۵۹میدونستید الان 2 ماهه عقد کردم😁
اونم با دختری که همیشه دلم میخواست😘
انقده نازه خیلی خیلی..🙈🙈
خیلی دوسش دارم..اونم منو دوس داره😛 برا هم میمیریم..
فقط میخوام بگم این خدا بود که دستشو گذاشتم تو دستم خود خود خدا...اگه بگم باورتون نمیشه...
ملیحه
۲۳ تیر ۹۸، ۱۲:۵۲خسته
چهارشنبه ۱۵ خرداد ۹۸ , ۲۲:۴۵ملیحه
۱۹ خرداد ۹۸، ۱۰:۵۸علیرضا
شنبه ۱۹ خرداد ۹۷ , ۱۳:۴۵ملیحه
۱۹ خرداد ۹۷، ۱۴:۰۸عاشق امام حسین
جمعه ۱۸ خرداد ۹۷ , ۱۸:۰۰ملیحه
۱۸ خرداد ۹۷، ۱۸:۳۷رسول
پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷ , ۲۲:۴۲فوت پدر رو مجددا بهت تسلیت میگم ان شاالاه در این شب عزیز روحش شاد باشه...
پستت رو خوندم عالی بود پر از حس خدا،پر از رحمت و بزرگی..
واقعا قدرت مطلق خداست..
تنها منشأ توانگری خداست..
همه چیز با او ممکن میشود..
منم یه همچین موضوعی برام پیش اومد چند وقت پیش،ان شاالاه یه روز میام میگم چی شد..خدا واقعا غافلگیرم کرد!!
امشب شب قدره برامون دعا کن ابجی..منم دعا میکنم ..خیلی خواسته ها دارم از خدا امشب میخوام خواسته هامو بنویسم ان شاالاه تا سال دیگه این موقع خواسته هام مستجاب شده باشه..
راستی راه اندازی کانال با موضوعاتی که گفتی خیلی عالیه حتما این کارو انجام بده...حتی اگه یه نفر عضو داشته باشه..
ازت التماس دعا دارم ابجی یادت نره..
دوستانی که این کامنتو خوندید برای شادی روح پدر ابجی فاتحه بفرستین🙏
ملیحه
۱۸ خرداد ۹۷، ۰۰:۵۵گیوم اِوار
دوشنبه ۱۴ خرداد ۹۷ , ۱۷:۲۰ملیحه
۱۸ خرداد ۹۷، ۰۱:۰۰